۱۳۹۰ آبان ۱۹, پنجشنبه

نبوی و چپ: آواز، نه آوا‌زه خوان


 آذر ۱۳۸۰


نقد ابراهیم نبوی بر مقاله "اسیر جنبش فرومایگان" باعث درگیری قلمی ناخوش‌آیندی شده‌است.  تندگوئی و احساساتی شدن بجای تحلیل روشن و آرام به مذاق من یکی سازگار نیست.

موضوع اصلی مورد بحث به مفهوم سیاسی "چپ" برمیگردد.  این مفهوم یکی از آن مفاهیم نسبی و کشدار است و درهمه جا به یک معنی بکار نمیرود.  در این چند تا نوشته ، هیچکس به طور روشن "چپ" را تعریف نکرده و احتمالاً برداشت این چند نویسنده از این مفهوم یکسان نیست.

من فکر میکنم نبوی چپ را به معنی چپ کهنه (کمونیسم رسمی به مثابه ایدئولوژی، مثلاً از نوع شوروی سابق) بکار میبرد.  متأسفانه فرهنگ بحث سیاسی در ایران، به عللی که میدانیم، چندان دقیق و روشن نیست.  به نظر من بهتر است در این مورد به فرهنگ سیاسی جهانی‌تری نزدیک شویم.  مثلاً در زبان انگلیسی left به معنی کمونیسم نیست، و برای چپ کهنه از اصطلاح communist left استفاده میشود.  ضمناً بهتر است که هر جریان یا گرایش سیاسی را به اندازه‌ی گستره و بردش در پهنه جهان نامگذاری کرد.  از این رو من فکر میکنم که در این مورد از اصطلاحات چپ کمونیست، کمونیسم رسمی، یا کمونیسم ایدئولوژیک استفاده کنیم.

چپ و راست مفاهیم عامتری هستند.  معمولاً "راست"ها به مرجعیت (اتوریته)، پایگان (سلسله مراتب اجتماعی)، نظم و قانون سختتر، سرمایه‌داری آزادتر، و هویت‌گرائی پررنگتر بیش از" چپ"ها عقیده دارند. منظورم از هویت در اینجا هویت جمعی است، مثل ملیت یا مذهب.  با این تعریف، که تعریف غالب در غرب است، من خودم را چپ (لیبرال) میدانم، ولی از طرف دیگر با انتقادهائی که نبوی به چپ کهنه دارد کاملاً موافقم.  به نظر من این انتقادها به هر نوع نگاه ایدئولوژیک به جهان وارد است.  در اینجا "ایدئولوژی" را به معنی عام جهان‌بینی بکار نمیبرم.  منظورم از ایدئولوژی، دستگاهی جزمی از باورهای سیاسی-اجتماعی است که با فرهنگ باز علمی امروز همساز نیست.

موضوع دیگری که باعث تندشدن بحث‌های سیاسی میشود ترجیح دادن "بازشناسی نظریه‌پرداز" به "نقد خود نظریه" است.  یعنی اینکه به آوازه خوان بیشتر از آواز توجه میکنیم.  در وهله اول خود اندیشه را باید "نقد" کرد، یعنی بر پایه اصول تعیین شده و شواهد تجربی، با استدلال درستی یا نادرستی یک نظریه را نشان داد. "بررسی یا بازشناسی" اندیشه یعنی بررسی این موضوع که چه عواملی (روانی، اجتماعی) باعث پدیدآمدن این نظریه شده‌اند.  نکته منطقی این است که هر قدر یک نظریه‌پرداز را بکوبی به خود نظریه کوچکترین خدشه‌ای وارد نمیشود.

فرض کنید یک نفر نظریه‌ای داده‌است راجع به پدیده تازه‌ای بنام "لمپن بورژوازی".  چه لزومی دارد که بررسی کنیم این نظریه در چه اوضاع و احوالی ساخته شده است.  بهتر نیست که بیشتر به نقد خود تئوری بپردازیم.

بررسی (یا پیدایش‌شناسی) یک نظریه معمولاً کار مشکل‌تری است و اصولاً به حوزه دیگری از پژوهش علمی تعلق دارد.  در نقد سیاسی، پیدایش‌شناسی نظریه معمولاً به تخطئه نظریه‌پرداز منجر میشود.  این غلبه "بازشناسی نظریه‌پرداز" به "نقد نظریه" در نحوه برخورد ما با عقیده مخالف گرایش عمده است.  این نوع برخورد در فرهنگ سیاسی ما بیشتر ریشه در چپ کمونیست و مذهب سنتی دارد.  چپ کهنه با مکانیکی کردن منشأ طبقاتی هرنوع نظریه‌ی اجتماعی، این نحوه برخورد را تئوریزه کرد.  در مذهب سنتی هم اگر راوی شیعه دوازده امامی نباشد اصلاً اعتبار نظریه‌پردازی ندارد.

نمونه‌های "بررسی نظریه‌پرداز" بجای "نقد نظریه" در همین چند نوشته مورد بحث:
علی مسرور: "این آقای قوچانی مگر چند سال دارد که اینطور نظر میدهد؟"
سردبیر راه توده: "ببینید عمق فاجعه تا کجاست که نبوی مقاله جامعه‌شناسی نوشته...یا شعور ندارد یا مأموریت دارد"
به نظر من عمق فاجعه اینجاست که مقاله فارسی خیلی کم نوشته میشود، و اگر هم نوشته شود بجای نقد علمی مقاله به کار ساده‌تر تخریب شخص مقله‌نویس دست میزنیم.  نبوی دید جامعه‌شناسی و روان‌شناسی خیلی خوبی دارد. اگر اینطور نبود، طنزش هم اینقدر محبوب نمیشد.

نویسنده پوست شیر (امضا محفوظ): "تمام نوشته ایشان"
این شخص را ابراهیم نبوی حتماً میشناسد.  فقط یک خبرنگار فوق‌العاده که بیست سال گذشته را با نبوی بوده و از همه اسرار و افکار درونی او باخبر است میتواند نویسنده این نامه باشد.  این را به این منظور نوشتم که ببینید من هم میتوانم نویسنده را بجای نوشته بررسی کنم.  فقط در مورد نکته آخرنوشته‌اش: یک نفر میتواند هم مخالف حزب توده باشد و هم مخالف اعدام توده‌ای‌ها.

پیشنهاد من این است: آواز را نقد کنیم نه آوازه خوان. کار نقد آوازه خوان‌ها را به حکومت‌های تمامیت‌خواه بسپاریم که در این زمینه تخصص بیشتری دارند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر