۱۳۹۰ آبان ۱۱, چهارشنبه

اسلام یا غرب





 آذر ۱۳۸۰

اسلام یا غرب

آیا جنگ اخیر در افغانستان جنگ غرب علیه اسلام است؟  اصلاً منظور از غرب(یا اسلام) چیست و آیا جنگ غرب با اسلام معنی و مفهومی هم دارد؟


بن لادن و موج عظیمی از مسلمانان این جنگ را جنگ غرب با اسلام میدانند.  نظر فوج عظیمی از راستگراهای غربی هم همین است.  راستگراهای اسلامی و غربی (که قرار است دشمن خونی هم باشند) به وجود هم نیازمندند، و جهان‌بینی یکی جهان‌بینی دیگری را نیرومندتر میکند.  ممکن است خیلی‌ها تمایز "راست (محافظه‌کار) و چپ (لیبرال)" را در جهان سیاسی امروز مبهم یا نامفهوم ببینند ولی درطیف گرایش‌های سیاسی این تمایز هم روشن و هم رایج است.
راستگرائی (یا محافظه‌کاری) گرایش به حفظ وضع موجود (یا حتّی برگشت به سنّت‌های گذشته) است.  در این نظم موجود، مردم دنیا به هویّت‌ها یا گروه‌های متفاوتی تقسیم شده‌اند.  راستگراها مرز و رابطه‌ی میان این گروه‌ها را سخت‌تر و ثابت‌تر می‌خواهند. همینطور "ما" و "آنها" (خودی و غیرخودی) برای راست‌ها مفاهیم مشخص‌تری هستند(ما مسلمانها، ما غربیها).  اسلام و غرب دو تا از این "هویّت‌ها" هستند.  بعد از یازدهم سپتامبر، دو کتاب در آمریکا و اروپا پرفروش شده‌اند: "برخورد تمدن‌ها" و "قرآن".  همه دنبال این هستند که ببینند آیا جنگ جهانی سوّم، جنگ "تمدن غرب" است علیه "تمدن اسلام".  من با هر دو این "تمدن‌ها" مسئله دارم. هیچ کدام از این دو اصطلاح، بار معنائی درستی ندارند. اسلام یک دین است نه یک تمدن.  البته اسلام، مثل هر دینی، برای بسیاری از مسلمانان یک هویّت جمعی(فرهنگی) هم هست.
هانتینگتن (نویسنده‌ی برخورد تمدن‌ها) هم، "اسلام" و "غرب" را به معنای دو "هویّت فرهنگی" به کار میبرد.  او جهان انسانی را به چند فرهنگ اصلی تقسیم میکند، و به این فرهنگ‌های اصلی (که واحدی بزرگتر از خود بجز نوع انسان ندارند) می‌گوید "تمدن" (مثل غرب، اسلام، چین، ژاپن، هند، اسلاو، ...).  به نظر من دو اشکال در این تحلیل هست.  یکی اینکه "فرهنگ" و "هویّت فرهنگی" هم‌معنی نیستند.  دوم اینکه تمدن را بهتر است به معنای خاص‌تری به کار برد.  هویّت فرهنگی "تصوّریا دریافتی" است که مردم یک فرهنگ از خود و دیگران دارند، بخصوص در رابطه‌ی "ما" با "آنها".  تمدن با "هویّت فرهنگی" هم‌معنی نیست. هویّت تنها بخشی از فرهنگ فکری یک جمع است.  "تمدن" جامعه‌ای است شهرنشین که در دوره‌ی تاریخی خودش فرهنگ فکری و مادّی نسبتاً پیشرفته‌ای دارد.  هر تمدن دستگاهی است خودگردان که با عناصر و روابط بنیادی مکانیسم زندگی جمعی خاص خودش تعریف میشود.  درنتیجه رابطه‌ی یک تمدن با جهان بیرون رابطه‌ای است محدود، و بهرصورت رابطه‌ای بنیادی نیست.  این تعریف (مثل بیشتر تعریف‌ها در علوم اجتماعی) یک تعریف صددرصد صوری نیست، ولی نمونه‌های "تمدن" در تاریخ مشخص است: بین‌النهرین، مصر، چین، ایران، تمدن یونان، و تمدن اسلام.  اینکه این آخری چرا اینطور نامگذاری شده، موضوعی است که بعداً به آن میرسیم.


از سده‌ی پانزدهم به بعد در اروپا، بر پایه‌ی میراث فرهنگی تمدن‌های پیشین و شرایط جغرافیائی مناسب و تکان ناشی از شکست در جنگ‌های صلیبی، شالوده‌ی تمدن جدیدی ریخته شد.  منتها از اواخر سده‌ی هیژدهم اتفاق کاملاً تازه‌ای در اروپا افتاد و فرهنگ جدید، که پیشرفت علمی-فنی‌اش به رشد نمائی رسیده بود، به سوی تصرف سرزمین‌های دیگر رفت و دوران امپریالیسم و استعمار شروع شد.  امروز که دوران امپریالیسم و استعمار (دست کم به معنای کلاسیک‌ش) به‌سرآمده و اقتصاد و ارتباطات جهانی شده، یک تمدن بیشتر در دنیا نیست.  به همین دلیل بهتر است از "تمدن جهانی" صحبت کرد و نه تمدن غربی یا تمدن ژاپن، تمدن اسلام، و غیره.  البته جهان پر از فرهنگ‌ها و زیرفرهنگ‌ها و خرده‌فرهنگ‌ها است. به همین دلیل نه برخورد تمدن‌ها اصطلاح درستی است و نه گفتگوی تمدن‌ها.  گفتگو یا تنش اساسی همان جنگ فرهنگ کهنه با فرهنگ نو است. عناصر اصلی سازوکار زندگی جمعی در ژاپن یا هند همان عناصر اصلی تمدن جهانی است.  حتی طالبان، به مثابه‌ی یک قدرت سیاسی، بدون پیک‌آپ تویوتا یا تیربار کلاشنیکف اصلاً وجود خارجی ندارد.


کشمکش اصلی در جهان امروز بین نوگرائی و کهنه‌گرائی است، به عبارت دیگر میان چپ و راست.  این کشمکش هم در آمریکا هست و هم در ایران.  مسئله‌ی اساسی ایران در این صد سال (مثل همه‌ی جوامع سنتی) مسئله‌ی نوسازی (مدرنیزاسیون) است.  این مدرنیزاسیون را راستگراهای غربی (و شرقی) "غربی شدن" مینامند.  من با این نامگذاری هم مخالفم.  ممکن است شما بگوئید نامگذاری چه اهمیتی دارد، ولی در جهان‌بینی یک فرد یا یک هویت فرهنگی، زبان هم ابزار شناخت و هم وسیله‌ی مبارزه است (همان چیزی که برخی به آن گفتمان قدرت میگویند).  هویت فرهنگی غرب زبان خاص خودش را دارد، البته این هویت بین راستگراها خیلی پر رنگ‌تر است.  شما هم حتماً عبارت‌هائی مثل علم غربی، صنعت غربی، یا دمکراسی غربی را زیاد شنیده‌اید. به چه معنی علم یا دمکراسی غربی است.  علم ، دمکراسی، و تمدن در دنیای امروز، در تحلیل آخر، بر یک پایه استوار است: "اندیشه‌"، که پتانسیل طبیعی نوع بشر است.  ویژگی فراگیر بودن علم و دمکراسی در همین است، به این معنی که همیشه اندیشه‌ی درست‌تر پیروز میشود.  هر دستاورد فرهنگی نتیجه‌ی همه‌ی تاریخ پیش از خود است.  چیزی به اسم علم غربی در مقابل علم شرقی وجود ندارد، علم جهانی است.  وجه مشخصه جهان مدرن پیشرفت فرهنگ علمی و فرهنگ دمکراسی است و هم‌سازگاری این دو با هم.  هر چند که این دو در اروپای غربی به شکوفائی رسیدند ولی تاریخ جهان نه در قرن پانزدهم شروع شد و نه در قرن پنجم پیش از میلاد.  این هویت فرهنگی غرب است که اینگونه "تاریخ جهان برای عموم" مینویسد.


در جهان سیاسی امروز دو کشمکش اساسی‌اند، یکی همان کشمکش کهنه و نو (به معنی جزمگرائی در برابر اندیشه‌گرائی) است که فراگیر است، دیگری رابطه‌ی میان جهان پیشرفته و بقیه‌ی جهان (به اصطلاح کشمکش سلطه).  موضوع کشمکش دوم این است که پس از امپریالیسم کلاسیک، اقتصاد جهان به سوئی رفت که رفاه در جهان پیشرفته به منابع و نیروی کار ارزان وابسته شد.  این وابستگی همیشگی نیست و با پیشرفت فنآوری، از میان بردن این کشمکش تنها به اراده‌ی سیاسی بستگی دارد.  بخش پیشرو چپ در جهان صنعتی مخالف سلطه‌گرائی است و جهان آینده ر ا جهانی برابر میخواهد.  ولی این ایستار هنوز جزئی از فرهنگ غالب در غرب نیست.



هویت فرهنگی غربی چیست؟

ذهنیت مشترک غربی‌ها در چیست؟ حتی اگر غرب را به معنای محدودش (اروپای غربی، آمریکای شمالی، به‌اضافه‌ی استرالیا و نیوزیلند) در نظر بگیریم، باز هم هویت غربی تخته‌سنگ یکپارچه‌ای نیست.  بدون شک هیچ چیز در ذهنیت غربی‌ها به صورت مطلق مشترک نیست (دین، اخلاق، دید علمی، یا جهان‌بینی سیاسی).  شاید تنها وجه مشترک، احساس همنژادی (یا نزدیکی نژادی) غربی‌ها است. این همان احساسی است که در شکل افراطی‌اش به نژادگرائی میرسد.  نژاد سفید اروپائی در غرب، هرچند نژاد غالب است، اما تنها نژاد نیست.  چیزی که واقعیت دارد غرب است به مثابه یک "قدرت" متحد، با همه‌ی رقابت‌های درونی، در"اقتصاد سیاسی" جهان کنونی.  بیش از هر عامل دیگری، این قدرت اقتصادی-سیاسی است که هویت فرهنگی غالب را در غرب میسازد.


این هویت فرهنگی، در واقع "خودآگاهی" قدرت غرب است، و همانطور که قبلاً گفته شد، هویت فرهنگی با فرهنگ یا مجموعه‌ی فرهنگ‌های موجود در غرب یکی نیست.  موقعی‌که یک انگلیسی یا فرانسوی میگوید" ما غربی‌ها باید این کار را بکنیم"، یا "ما غربی‌ها اینگونه می‌اندیشیم"، حرفی که میزند فقط بازشناسی هویت فرهنگی غربی نیست بازسازی آنهم هست.  البته هویت فرهنگی، مثل فرهنگ، چیزی ثابت یا همیشگی نیست و مدام در حال بازتعریف و بازآفرینی خود است.



هویت فرهنگی اسلامی چیست؟

پرواضح است که آنگونه که غرب واقعیت دارد (یعنی یک بلوک اقتصادی-سیاسی که از اتحاد نسبتاً پایدار چند کشور همسان تشکیل شده)، اسلام (به معنی جهان اسلام) وجود خارجی ندارد.  پس از برخورد با غرب در قرن نوزدهم، ایجاد یک قدرت جهانی اسلامی، آرزوی سیاسی بسیاری از اندیشه‌گران مسلمان است.  ولی ایجاد یک قدرت جهانی بدون پیشرفت فرهنگ علمی و پیشرفت فرهنگ دمکراسی ممکن نیست.  دین هم نمی‌تواند عامل وحدت یک قدرت سیاسی باشد، چونکه برداشت سیاسی مردم مذهبی از دینی مثل اسلام (بویژه در مورد علم و دمکراسی) یکسان نیست.  تنها میماند اسلام به مثابه‌ی یک دین و نه چیز دیگر.دریک جامعه‌ی مدرن، اسلام یک هویت فرهنگی نیست و دین هر چه بیشتر به حوزه‌ی شخصی زندگی مردم محدود میشود و از حوزه‌ی اجتماعی فاصله میگیرد.


منظور از تمدن اسلامی آن تمدن تاریخی است که در سده‌های سوم تا ششم هجری به اوج شکوفائی‌اش رسید.  علت اصلی این شکوفائی دستاوردهای تمدن‌های باستانی‌تر، مثل یونان و ایران، بود.  در جهان امروز نه چیزی به نام تمدن اسلامی وجود دارد و نه حتا یک هویت فرهنگی اسلامی جهانی.  فرهنگ سیاسی (همانگونه که فرهنگ علمی-فلسفی) جهانی شده‌است.  ذهن و زبان اندیشه‌گران (روشنفکران) مذهبی بدون ارجاع به این فرهنگ جهانی (که از نظر راستگراهای اسلامی، تماماً غربی است) قابل فهم نیست.


در دنباله‌ی این یادداشت به این موضوع که هویت فرهنگی ملی (مثلاً ایرانی) چیست، خواهم پرداخت.  و اینکه آیا دنیای امروز جای هویت‌های فرهنگی است یا فردیت‌های فرهنگی؟

 آذر ۱۳۸۰


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر